تبلیغات کلیکی سامانه گوگل پلاس و افزايش بازديد
چتروم جرقه ايراني باكس كارت شارژ به قيمت دولتي و نمايندگي ايرانسل و همراه اول
"مرغ عشق (قسمت سوم)"
گروه اينترنتي جرقه ايراني
گروه اينترنتي جرقه ايراني

"مرغ عشق (قسمت سوم)"
من باز به زنم حالي كردم كه محل نگذارد. اگر مردند به جهنم، يك جفت ديگر براي همسايه هامان مي خريم، و زنم چون از دعوا و مرافعه واقعاً وحشت داشت، هيچ نگفت، چون اگر چيزي مي گفت ديگر نمي تونست جلو خودش را بگيرد و جيغ مي كشيد و به اين ترتيب يك هفته اعصابش خرد مي شد، در حاليكه پسرش به همان كار ادامه مي داد. به همين دليل تنها كاري كه كرد اين بود كه فقط با عصبانيت به پسرش نگاه كند.
از آن به بعد پسرم هر روز به پرنده ها گوشت خام مي داد. سعي كرد به آنها مرغ و ماهي هم بخوراند اما آنها هيچ كدامشان علاقه اي نشان ندادند و تكه ها را به بيرون تف كردند.
«مي بيني مامان. اينها هم از مرغ و ماهي خوششون نمي ياد، مثل من»
زنم هم كه دلش از اداهاي بچه هايش در مورد مرغ و ماهي پر بود بلافاصله گفت: «واسه اينكه مثل تو و داداشت الاغن.»
پسرم باز با بدجنسي هوسبازانه اي لبخند زد و با حالت عشوه مانندي گفت: «الاغ نيستن مامان جون، پرنده هستن، پرنده.» و ادا و اطوار مادرش را تقليد كرد كه هر وقت در مورد چيزهاي زيبا حرف مي زد چشم هايش را خمار مي كرد و عشوه مي آمد.
تا آن موقع جمعاً ده روز از مسافرت دوستانمان گذشته بود و همانطور كه گفتم شاهد تغيير كوچكي در پرنده ها بودم. اما تغييرات جدي پنج شش روز بعد از ورود گوشت خام به رژيم غذايي آنها اتفاق افتاد. تغييرات حالا كاملاً محسوس و مشهود بودند.
به نظر مي رسيد كه پر و بال رنگارنگ پرنده ها هر روز بيشتر به سمت تيرگي ميل مي كرد. بدن آنها داشت عضلاني مي شد و پرهايشان هم كم كم مي ريخت و گوشت كبود دانه دانه اي تنشان پيدا مي شد. پرهاي لطيف سر و گردن آنها به علت بالا گرفتن جنگ و دعوا بين خودشان روز به روز ريخته بود. آن دعواها بعد از پياده كردن رژيم جديد غذايي توسط پسرم، شروع شده بود به نظر مي رسيد كه استخوان بالاي پنجه هاي آنها عضلاني و كلفت شده است.
روزهاي اول كه فقط دانه مي خوردند، وقتي يكي از آن ها شروع به آواز خواني مي كرد ديگري به او جواب مي داد و دو پرنده تا مدتي همين طور براي هم آواز مي خواندند، اما از روز بيستم، هم اين نظام به هم خورد، هم اتفاق ديگري افتاد، كه از همه وحشتناك تر بود.
حالا ديگر با هم آواز نمي خوانند. اگر يكي مي خواند دومي ساكت مي شد و از لاي سيم هاي قفس به بيرون نگاه مي كرد، انگار مي خواست به ديگري حالي كند كه آواز خواندن او برايش اصلاً جالب نيست و در واقع چيزي نمي شنود.
آن اتفاق وحشتناك اين بود كه صداي پرنده ها عوض شده بود آن صداي زيبايي كه مرا به ياد باغ و بوستان جنوب مان مي انداخت جاي خود را به صداي كلفت گرفته اي داد. كاملاً معلوم بود كه ديگر نمي توانند چهچه بزنند و فقط صداي بم و زشت ممتدي از خود بيرون مي دادند كه آدم را به وحشت مي انداخت.
زنم با حالت خشم و نفرت گفت: «حالا خوب شد، كثافت؟»
پسرم با همان لجاجت سابق گفت: «فحش نده، فحش نده، اين حرف هيچ دليل علمي نداره!»
«بازم از اين گُها خوردي!؟»
«احترام خودت را نگه دار، مامان فهميدي؟ اگه ديگه فحش بدي من هم فحش مي دم»
«تف به اون روت بكنن، كثافت»
پسرم نعره كشيد: «فحش نده، مامان!»
من براي ختم غائله بازوي زنم را فشار دادم يعني ساكت شود، اما مثل هميشه زنم به حرف من گوش نكرد و فيلش ياد هندوستان كرد و سر فحش را به من كشيد كه چرا او را به اين «طويله متمدن» آورده بودم. در طول يكي دو سال اخير مرز نارضايتي زنم ديگر به هلند محدود نمي شد، بلكه تمام اروپا، تمام دنياي متمدن غرب را در بر مي گرفت. به نظر او تمام غرب يك «طويله متمدن» بود. اگر تا همين چند وقت پيش پيشرفت علمي و مادي آنها را قبول داشت. حالا ديگر آن را هم تحقير مي كرد. «مي خوام صد سال اينجوري متمدن نشيم. چارپايي بر او كتابي چند. قربون همون كشور عقب مانده خودمون. من سگ ايران رو به همه غرب عوض نمي كنم.»
اين حرف ها ديگر به حالات عصبانيت او محدود نمي شدند، در حالت عادي هم همه غرب، را تحقير مي كرد. روي اين تركيب «طويله متمدن» هم لابد زياد فكر كرده بود، حالا ديگر به صورت شعار او درآمده بود. بدبختانه ديگر تحليل هاي علمي مرا هم قبول نداشت و هر وقت مي گفتم كه اين جوامع، جوامع آرماني ما نيستند و اين چيزها همه عوارض تمدن سرمايه داري و غربي است، ‌وسط حرف من مي پريد و مي گفت «خوبه، خوبه، حالا تو ديگه وسط دعوا نرخ تعيين نكن. مرده شور تمدن سوسياليستي تونو ببره ديديم كه اون هم چاهك مستراحيه مثل همين.»

حس كردم كه عين لبو سرخ شده ام. اما مثل هميشه زبان در قفا ماندم. چه مي بايست مي گفتم، جز اينكه به پدر جد گورباچف لعنت بفرستم با «پرسترويكا»يش كه پاشنه آشيل ما شده بود درست است كه من با خيلي از انتقادها موافق بودم، اما هر كس هر چه مي خواهد بگويد بگويد جز سرمايه داري مادر ... جنايتكار.
چاهك مستراح؟ سوسياليزم و چاهك مستراح؟ بي انصافي بود، اما در هر حال وقت اين جور جر و بحث ها نبود. ساكت ماندم. حالا ديگر هر دوي ما آرزو مي كرديم پرنده ها هر چه زودتر بميرند، چون به نظر ما آنها ديگر پرنده نبودند آنها حتي به حريم خاطرات ما هم تجاوز كرده بودند.

ادامه دارد!
 


تبلیغات کلیکی
سامانه گوگل پلاس و افزايش بازديد

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:








تاریخ: شنبه 25 بهمن 1388برچسب:,
ارسال توسط سعيد كريمي

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1014
بازدید دیروز : 457
بازدید هفته : 1471
بازدید ماه : 4665
بازدید کل : 948515
تعداد مطالب : 441
تعداد نظرات : 6
تعداد آنلاین : 2







Powered by WebGozar